داشتم میگفتم...
روز موعود فرارسید...
نقطه ی آغاز....
پایان 10 ماهگیت
عزیزم، گلم ،عشقم 10 ماهگیت هم تموم شد وامروز وارد 11 ماهگی شدی امشب مهمون داشتیم خاله پری اینا و خاله سکینه اینا و مادر و خاله اکرم و مامانی اینا با دایی علی و دایی احمد خونمون بودن امروز 22 مرداد بود و تو وارد 11 ماهگی شدی عسلم همین امشب وقتی مهمون داشتیم 4 قدم راه رفتی و ما همگی کلی ذوق کردیم و برات دست زدیم عزیزم الان دیگه برا خودت خانمی شدی بدون کمک چند دقیقه می ایستی ،مثل فرفره 4دست و پا میری،تا بت میگیم هانیه دست دسی کن یا بای بای کن یا سرسری کن سریع همون کار رو میکنی و وقتی بت میگم اونی که دستته بده مامان میاری و میدی به مامان دیگه اینکه خیلی کنجکاو شدی یا توی کابینتی یا توی قفسه ...
نویسنده :
مامان لیلا
0:58
عسلم اهل مطالعه هستی
قربون دختر گلم که از الان مطالعه رو دوست داره معلومه مثل بابات روزنامه بخون قهاری هستی ...
نویسنده :
مامان لیلا
3:01
اولین سفرت به مشهد مقدس
اولین حموم کردن
اولین باری که رفتی حموم 10 روزگیت بود مامانی گفت که میترسه ببردت حموم برای همین خاله اعظم زحمتش رو کشید البته هنوز نافت نیوفتاده بود(12 روزگی این اتفاق افتاد) اما حمام رفتن همان و عاشق حمام و آب شدن همان با همون نام و نشون تا الان که9 ماه و28 روزته عاشق حموم رفتی و آب بازی رو خیلی دوست داری قربونت بشم خیلی ماه شدی ها... ...
نویسنده :
مامان لیلا
2:21